بیش از هفتصد میلیون نفر درهند در فقر مطلق زندگی می کنند. جای تعجب نیست که چریکهای مائوئیست «ناکسالیت» به تازگی نفوذ خود را گسترش داده و به قول نخست وزیر هند « مان موهان سینگ» خود را به صورت « بزرگترین تهدید امنیت داخلی» از زمان استقلال نشان می دهند. ایالت «چهاتیسگرا» ، در مرکز کشور، با حرکتی خشن ضد شورش به آن پاسخ میدهد: رزمندگان کشاورزان را با زور در اردوگاه ها گرد آوری کرده ودرهمان حال منافع کارخانه داران پر قدرت را پیش میبرند.
دژ کوچک « رانی بودلی » پنهان در قلب « چهاتیسگرا » با تاریکی ترسناک جنگل مقابله کرده و تیربارهای خود را بسوی درخت ها نشانه گرفته است. پگاه 15 مارس 2007 ، صدها چریک مائوئیست از این منطقه سرسبز ناهنگام خارج شده وحمله آغاز کردند. پنجاه و پنج پلیس ودستیارانشان غافلگیر شده به قتل رسیدند. تنها دوازده نفر، زخمی، جان بدر بردند. در حالیکه نیروهای کمکی سه ساعت برای طی مسافت هشت کیلومتری که آنها را از محاصره شدگان جدا میکرد صرف کردند.
چند هفته بعد از این کشتار، رئیس بخش « اساریادو» ، در حالی که در سایه یک درخت انبه نشسته و آرنج ها را روی کلاشینکف خود تکیه داده بود به نظر می رسید در باره فایده حضور خود در این مکان می اندیشد. در اطراف او افرادش که بیشترشان دستیارانی هستند به نام « اس پ او» ( افسر پلیس ویژه) ، بسیار جوان و نه چندان جنگجو، در حال فعالیت هستند.« این پست پلیس درسال 2005 ساخته شده»، معاونش توضیح میدهد. نیودهلی سعی کرده تا جای پائی در این جنگلها ، منطقه ای که از سالهای 1980 دراختیار کمونیست هاست، محکم کند. یک تسلط ظاهری : بدلیل ترس از افتادن در تله ، ماموران پلیس حاظر نیستند خارج ازپادگان، خود را به خطر بیاندازند. آقای « اساریادو» با تلخی و پنهانی میگوید:« برای رفتن به شهر ما مثل غیر نظامی ها از اتوبوس استفاده میکنیم ، مطمئن تر است». در صورت حمله جدید، این پاسگاه بی شک به همان سرنوشت مرگبار قبلی دچار خواهد شد. در 2006 ، هفتصد و چهل و نه نفردر درگیری های شورشی های کمونیست مخالف جمهوری هند کشته شدند ، و از ژانویه تا سپتامبر 2007 (1) چهار صد و هشتاد و سه نفر دیگر به قتل رسیدند. وضعیت « رانی بودلی» سردرگمی غول هند را در مقابله با رشد قیام خلاصه میکند.
چریکهای « ناکسالیت » در مارس 1967 بوجود آمدند، زمانی که کشاورزان « ناکسالباری » ( در بنگال) برنج های یک ملاک را توقیف کردند. بعد از این شورش کشاورزان ، گروه های مسلح مائوئیست پایگاه های خود را در جنگل ها و جلگه های دور افتاده برقرار کرده اما از نظر نظامی، در جا میزنند مانند آتش سوزی هایی که از اکسیژن محرومند . سرانجام در سپتامبر 2004 آنها جان تازه ای گرفتند ، هنگامی که دو گروه اصلی ، گروه « جنگ توده ای» ( پ. و. ژ.) ، مستقر در مرکز کشور، و « مرکز کمونستهای مائوئیست هند » ( ام س س ای)، فعال در « بیهار» ، با هم در آمیخته و حزب کمونیست هند ( س پ ای)، مائوئیست و ممنوع ، را تشکیل دادند.
ازآن هنگام ، « ناکسالیت»ها فعالیت های خود را به چهارده، سپس به شانزده از بیست و هشت ایالت هند گسترش دادند...در اوت ، آنها در صد و نود و دو ناحیه از سیصد و دو ناحیه فعالیت می کردند بطوری که ازمرزهای نپال تا سواحل جنوب غربی « کریدور سرخی» به وسعت 92 هزار کیلومترمربع را در اختیار داشتند(2). نیودهلی نگران پیشرفت آتی چریک ها به « گجرات » ، « راجستان » در « هیما شال پرادش» ، « جامو» و کشمیر...است و متوجه میشود که شورشی ها قصد فعالیت در مراکز شهری ( کلکته، بمبئی ، احمد آباد ....) را دارند (3).
نخست وزیر« مان موهان سینگ » ( ازحزب کنگره) ، در آوریل 2006 ، در مقابل روسای حکومت های ایالتی اعلام میکند که :« "ناکسالیسم" بزرگ ترین خطر برای امنیت داخلی کشورمان است که تاکنون با آن مواجه میشود». در واقع ، در مقایسه با جدائی طلب های کشمیر یا ایالت های شمال شرقی، «ناکسالیسم» به دنبال فتح تمامی سرزمین هند است. یک راه حل مسالمت آمیز بعید به نظر می رسد ، هدف شورشی ها به ثمر رساندن یک انقلاب است.
او را « پاتل» می نامیم. این مسئول سطح بالای « ناکسالیست» ما را درمرکز هند می پذیرد(4 ). از نظر طرف گفتگوی ما ، اظهار نظر آقای سینگ اعترافی به شکست است و هراس مقامات را نشان می دهد. «هدف ما نخست کنترل روستاها ، مناطقی که دولت ضعیف است، وسپس گسترش تدریجی این قدرت توده ای به شهرها می باشد.این یک استراتژی دراز مدت است. اما جهانی شدن و تبعات آن، افزایش فقر و نابرابری ها، این برنامه را جلو می اندازد».
مدیر« انستیتوی مدیریت منازعات»...( ای س ام)، در نیودهلی، آقای « آجائی ساهنی» این عملکرد را توضیح میدهد: « در یک منطقه فرضی، مائوئیست ها وضعیت اجتماعی را بررسی می کنند. از طریق هواداران، آنها توده ها را حول درخواست ها بسیج کرده، وجدان سیاسی آنها را بیدار می کنند. سپس بهترین عوامل بسیج را شناسائی کرده از آنها برای مبارزه استفاده می کنند. هنگامی که خشونت آغاز می شود دیگر برای دخالت دولت دیر شده است». آقای ساهنی توضیح میدهد که سرویس های مخفی مدتها از نفوذ در این سازمان ها کوتاهی کرده اند. معهذا هفت تا از این سازمانها بتازگی در«اوریسا» ممنوع اعلام شده اند.
بر حسب تخمین ها ، چریک ها نیروئی متشکل از ده تا بیست هزار جنگنده هستند که به آنها چهل هزار هوادار برای خدمات لجیستیکی را باید افزود. آنها از تعلیمات «تیگر»های «تامول» در سری لانکا (5) بویژه برای بکارگیری مواد منفجره بهره میگیرند. در حالی که «پاتل» هر نوع کمک جدائی طلب های تامول را تکذیب میکند لیکن آنچه که نیودهلی به آن مشکوک است را تایید میکند: تعدادی از سلاح ها از پلیس های کشته شده بدست آمده ، ولی یک قسمت نیز در کارگاه ها و شرکت های کوچک محلی تولید می شوند . در حالیکه تبسم میکند: « در سراسر کشور، کارگاه ها ماشه ها را میسازند برخی دیگر قنداق تفنگ ها و بقیه را. اینها در مناطق امن سر هم میشوند».
پلیس در «آندرهرا پرادش» ، در سپتامبر 2006 ، به یک مخفی گاه حاوی هشتصد و هفتاد وپنج راکت ، محصول کارگاه های پنهانی مدرس در( تامیل نادو) دست یافت. از نظر مالی ، مائوئیست ها به «مالیات انقلابی» متوسل شده اند که از شرکت ها و مغازه دارهایی که در نزدیکی پایگاه آنها هستند اخاذی میکنند.« پ. و. رامانا» پژوهشگر «بنیاد تحقیقاتی ابزرور»(او ار اف) ، درنیودهلی توضیح میدهد: « هر کس باید مالیاتی برابر%12 درآمد خود را بپردازد. کسانی که سرپیچی کنند ناظر آتش گرفتن اموالشان میشوند یااتفاقاتی بدتر از آن». هرچند انکار میکنند ولی گروه های بزرگ صنعتی نیز سهم خود را می پردازند. یک روزنامه نگار«چهاتیسگرا»برملا میکند که « برخی ازاین گروه های صنعتی که در میان منطقه های شورشی برپا شده اند با کمال تعجب هرگز مورد حمله قرار نگرفته اند». رامانا بودجه سالانه« س پ ای»- مائوئیست، را 5.2 میلیارد روپیه ( 46 میلیون یورو) ارزیابی می کند ، «این حداقل است با در نظر گرفتن فعالیت های آنها».
آیا «پاتل» و افرادش تصور پیروزی را می کنند ؟ او میگوید « در گذشته ، هیچ کس تصور حضور مائوئیست ها را در حکومت نپال نمی کرد». این درست، اما هند بزرگ ترین دموکراسی جهان است ونه یک کشور کوچک کوهستانی در دست مستبدی منفور... « ناکسالیت» ها با اعتقاد به درستی جنگ مسلحانه هرنوع مشروعیتی را برای نهادهای نیودهلی انکار می کنند. « گاناپاتی» دبیرکل حزب مخفی که به واسطه پاتل و بطور کتبی مورد سوال قرار گرفته بود حکومت پارلمانی هند را رد می کند:« کسانی که به پارلمان وارد می شوند عروسک هایی بیش در دست گروه های فشار نیستند. هنگامی که رای دهندگان با پول و الکل خریداری میشوند، میتوان از دموکراسی سخن گفت؟ یا هنگامی که نمایندگان وابستگی های قومی،مذهبی یا "کاستی" را تمجید میکنند؟»
واقعیت دارد که خرید آرا در هند معمول است مردان سیاسی تنش های قومی را برمی انگیزند تا قدرت خود را برقرارکنند. «نارندرا مودی» از حزب بهاراتیا جاناتا ( ب ج پ) ، ناسیونالیست هندو ، و رئیس حکومت گجرات و تا حدی مسئول برنامه ضد مسلمانان در فوریه 2002 ، به همین ترتیب به خاطر اسلام- ستیزی اش دوباره انتخاب شد. از طرف دیگر، مساله «کاستها» آبستن یک تراژدی باقی مانده است: در دسامبر 2006 ، چهل و شش نفرکه به زنده سوزاندن هفت «نجس» در دهکده « کامبالاپالی» (کارناتاکا) متهم شده بودند برائت یافتند. «ناکسالیت»ها از 125 میلیون «دالیت»* دعوت کردند تا به صف آنها به پیوندند.
سرانجام، عملکرد چپ در قدرت اعتقاد شورشی ها مبنی بر این که نظام پارلمانی انقلابی ها را به فساد میکشد، تحکیم می کند. در 14 مارس، در «ناندیگرام»(بنگال غربی)، سرکوب تظاهرات کشاورزها در مخالفت با توقیف زمین هایشان به منظور ایجاد یک « منطقه اقتصادی ویژه»(منطقه آزاد) چهارده کشته بر جا گذاشت. نیروهای انتظامی در انجام وظیفه شان ازکمک هواداران مسلح حزب کمونیست، که این ایالت را بیش از سی سال است که اداره میکنند ، برخوردار شدند. « گاناپاتی» محدودیت موفقیت های هند در زمینه جهانی شدن را نیز نشان میدهد - کشور امسال رشد اقتصادی %4.9 را نشان میدهد :« بسیاری از محصولات لوکس دیروز ، امروز به کالاهای ضروری تبدیل شده اند. اقلام این کالاهای ضروری با تکثیرکالاهای مصرفی و با گسترش فرهنگ مصرفی افزایش می یابد! نتیجه یک نارضایی رو به افزایش است».
درست است که شهرها پراز مراکز خرید شده، تعداد ماشین های سواری افزایش یافته، و همه جا صدای زنگ تلفن های دستی به گوش میرسد. اما هند کماکان در ردیف 126 از 186 معیار پیشرفت انسانی قرار دارد ( چین ردیف 81 است)، چهارصد میلیون هندی با یک دلار در روز سر می کنند، و نیمی از کودکان درگرسنگی بسرمیبرند(6).
«چهاتیسگرا» در قلب «کریدور سرخ» قرار دارد. سه هزار شورشی در آنجا 25 هزار کیلومتر مربع را کنترل می کنند. درجنوب ایالت، 80 در صد، را مردم قبیله ای بومی -آدیواسی(7)- تشکیل می دهد که فقیر و بیش ترآنها بی سواد هستند. حکومت ایالتی هرگز حضوری جز کارگزاران فاسد و خودسرنداشته است، « ناکسالیت» ها یک خلا را پر کرده اند:« پریشانی "آدیواسی" ها که مورد بهره برداری قرار گرفته و بی چیز شده اند، وضعیت کلاسیک شروع یک انقلاب کمونیستی را فراهم میکند» ، این چنین مرکز آسیایی حقوق بشر( آ س هاش ار) در یک گزارش در باره اوضاع «چهاتیسگرا» به تاریخ 17 مارس 2006 اوضاع را ارزیابی می کند. کشاورزها و بومی هایی که از شکار، زندگی می کنند و مورد اخاذی پلیس، جنگلبان ها ونزول خواران قرار گرفته اند از کیفر و راندن این مزاحم ها توسط چریک ها دلشاد می شوند. « ناکسالیت»ها هم چنین موفق شده اند که «آدیواسی» ها محصول برگ های خشک شده که برای لوله کردن سیگارهای «بیدی» بکار میرود را به بهترین قیمت به آنها بفروشند. « دولت مرکزی هرگز هیچ کاری برای ما انجام نداده است» یک روستایی نزدیک به چریک ها چنین گواهی میدهد. « قبل از آمدن "ناکسالیت"ها مامور های پلیس ما را لخت می کردند».
واحد های چریکی ،بسیار متحرک، به رفت و آمد مشغولند، یک گروه کوچک پریروز در اینجا توقف کرده و ساکنین را به یک گرد همایی «دعوت» کرد. یک معلم تعریف می کرد که 20 تا 30 در صد نو جوان ها «یا از روی انتخاب و یا ازروی اجبار» به شورشی ها می پیوندند. در این جا، مدرسه و چند ساختمان اداری موجود، به صورت ویرانه هستند: چریک ها آنها را منفجر کرده اند تا مورد استفاده برای پادگان قرار نگیرند. متمرکز روی هدف های نظامی،«ناکسالیت»ها احتیاج های اولیه کسانی را که باید نمایندگیشان را میکردند، نادیده میگیرند، یک روستایی نقل می کرد:« آنها یک دخترجوان را برای امور پزشکی تعلیم دادند اما او نتوانست اینجا بماند تا ما را معالجه کند. او باید با آنها به مقاومت می پیوستد.» آن ها-آدیواسی ها- چه بخواهند یا نه از مائوئیست ها متابعت می کنند: در 1993، هفتاد نفر از آنها به دست چریک ها به انتقام یک نا فرمانی کشته شدند.
ایالت «چهاتیسگرا» از دو سال پیش یک سیاست وسیع نظیر آنچه که واشنگتن در جنگ ویتنام اختیار کرده بود در پیش گرفته است: تربیت بسیجی های ضد چریک و گروه بندی اجباری غیر نظامی ها در«دهکده های استراتژیک». مزارع خالی از سکنه نمی تواند شورشی ها را تغذیه کند و راه برای عملیات کماندویی باز است. مائوتسه تونگ می گفت که چریک در میان مردم باید مثل ماهی در آب باشد. بر اساس اقرار یک مقام بالای پلیس«چهاتیسگرا»، هدف، از بین بردن پایگاه های مقاومت و«خشکاندن حوض برای خفه کردن ماهی» است. یک روش کهنه بر علیه هرنوع قیام، چه در آمریکا ی لاتین باشد چه در آسیا. پی آمد های این استراتژی: «چهاتیسگرا» به تنهایی نیمی از قربانی های این در گیری را تشکیل می دهد. ده ها هزار نفر مهاجرت کردند و تجاوزبه حقوق بشر تکرار میشود، دولت و شورشی ها بر سر کنترل مردم با هم در گیرند....
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
طنزتاریخی ازسید موسی هستی
خاطره های از نمک حلالی ونمک حرامی
من ونعمت حسینی درگرداب تاریخ
الهی زنده باشی نعمت حسینی
نمی دانی بریدی توازخودبینی
سررسم وراه دیروزچلیپا زدی
خرت کشته شد،گاومیش خریدی
من در قلم مخصوص وزارت عدلیه لوی سارنوالی استر ه محکمه که درزمان شاه وداود خان یک اورگان بود ودرراس این سه قوه درقصر دار الا مان وزیرعدلیه قرار داشت وزیر دراطاق امان الله خان دفتر کارش بود ودفتر من دراطاق پذیرایی مهمانان شاه امان الله . چپه گرمک شد داود خان سفرابدی کرد وزیرهم همسفر با داود خان شد .و من که استعدادهیچ حزب وتنظیم را نداشتم بیگناه به جرم هیات تحقیق شخصیت های سیاسی حزب دمو کراتیک خلق به زندان رفتم .
بیادم است که روز پنجشنبه بود که رهبران خلق من وشهید دگروال میرگل قومندان امنیه ولایت کابل که اصلاً از خان آبادولایت قندزبود و روان شاد هدایت مرستیال لوی سارنوالی که اصلاً ازولابت ننگرهار بوددرنظارتخانه ولابت کابل به صفت هیت تحقیق به حضورشاهان کمونیستی باریاب شدیم وآتشک دوزخ بروی ما ازهمان روز حرام شد(!). همان شب پنجشنبه که فردایش جمعه بود خداوند تاج وتخت را ازخاندان قبایلی که بیش از دوصد سال بالای ملیت های دیگر افغانستانی حکومت کرده بودند گرفت از همین قبایل پشتون ها بنام ورسم دیگری
نورمحمد تره کی ، حفیظ الله امین خروتی ، ببرک کارمل ملا خیل وداکتر نجیب احمد زی از خانه دان نادر غدار گرفت وبه شا هزاده گان کموستی قبایلی داد وغضب خداوند سر ما سه نفر بی گناه شد .اطاق های خسک پردهمزنگ نصیب ما گردید وچیزی که نصیب و قسمت بود من بنده خداوند هستم در آن اعتراض ندارم لطف کرد. خداوند عبدالملک عبدالرحیم زی لوگری وزیر مالیه زمان شاه را خیر بدهد چون ما بستره وپای واز نداشتیم عجالتاً مارا دراطاق خود جای داد چون زندان پلچرخی افتتاح نشده بود مدتی در آنجا ماندم بعد خداخیر نصیب تره کی کند زندان پلچرخی را افتتاح کرده ما را با اخوانی هایکه زمان داود زندانی شده بودند به پلچرخی انتقال دادند .و تنها سیاف و چند نفردیگررا که اعضای خاندان سلطنتی حفیظ ا لله امین بود به امر لمری وزیربه توقیف خانه ولایت کابل بردند من واسحق زی ناظر داود خان وکشککی را که قبلاًً در زمان شاه وزیر مطبوعات بود با چند نفر دیگردر یک اتاق انداختند. من آنجا کسی را نمی شناختم فقد سید ظاهر شاه وکیل شکردره پسر مرحوم فرقه مشر سید عالم شاه خان شکردره قومندان قول اردوی سابق قندهار بود می شناختم چند مدتی با آنها درآنجا به طور مهمان جبری ماندم چون باآقای امین زمانیکه وکیل شورا از طرف مردم ولسوالی پغمان بودبا ماهمسایه در به دیوار در کارته پروان زیر باغ بالا بود وبا من وفامیلم از نزدیک می شناخت وبه پدرم همیشه کلمه استاد خطاب میکرد واحترام زیاد داشت. پدرم بخاطر رهائی من از امین وقت گرفت واورا در وزارت خارجه ملاقات نمود وامین روان شاد(!) در زیر عریضه ایکه از طرف پدرم به حضور مبارک پیش شده بودبقلم مبارک خود چنین نوشته بود "در صورتی که کشته نشده باشد رها گردد" چون در زیر عریضه پدرم امین حکام رهائی مرا از زندان داد من رها شدم ودو باره به خاطر کاربه وزارت عدلیه مراجعه کردم . شرعی جوزی جانی که چند صنف از ما در مدرسه پیش بود ودر ملا دانی شاخت قبلی داشتیم امر تقرر مرا دوباره به شعبه مربوط داد . آقا ی ربانی بغلانی که مرد انسان دوست ووطن پرست منتقد شاعر نویسنده طنز نویس از مطبوعاتی های سابقه بود بمن گفت : به ولایات نروید که خطر موجود است به من خودش موافقه کرد ومن همکار آقای اسماعل پولا د شدم . آقای پولاد که رفیق آقای روان شاد سامل پنجشیری که یک وقتی استاد سپورت ما بود مرد دانشمند صادق وفاضل بود .ما با هم یک جا کار میکردیم من چون ملا بودم کمی سادگی داشتم هر چیز را از دیدگاه اسلام می دیدم . پولاد که متخصص حقوق وسیاست و مستنطق خوب بود ودر شوروی درس خوانده بود مارکسسم خوب بلد بود وتمام کتاب های دینی را نزد پدرودرمسجد تمام کرده بود ودرفقه ید طولا داشت. او همیشه با من جر وبحث میکرد ومی خندید ومیگفت توتنها اسلام سنتی را می دانی . پولاد که در تفسیر و حدیث وارد بود من که آیت را میخواندم وتفسیر می کردم می گفت ا و قاضی ! تو تفسیراز کتابی میکنی که از تالیف آن تفسیر بشترازهزار سال شده آن هم تفسیر نیست ترجمه است . تو از دنیا ی علم وتمدن هنوزبی بیخبر هستی و درعصر حجر زندگی میکنی . باید درخواست حزبی بدهید تا همرایت دوستان کار کند که تو بی عقل هستی کدام روز در کدام بلا خواهد ماندی و ما هم کمک کرده نتوانیم من که معنای عضو پرورشی ، نامزد آزمایشی ، آزمایشی و عضو یت اصلی را نمیدانستم فکر میکردم مثلیکه استاد های ما درفاکولته نامزد پوهیالی ، پوهنیار، پوهنمل ، پوهندوی ، پوهنو ال ، پوهاند بودند مثلاً پوهیالی یکهزار افغانی امتیازی میگرفت و پوهاند سه هزار . من گفتم آقای پولاد من در خواست به حزب می دهم مرا در کدام سطح قبول میکنید ؟ گفت من وعده داده نمیتوانم که ترا آزمایشی فبول میکنیم یا خیر. گفتم ای پولاد ، شما وسامل سالها مرا می شناختید چرا مرا درحزب جذب نکردید ؟ گفت من چند مرتبه به سامل گفتیم که این را پیش استاد بزگوار دستگیر خان پنجشیری صاحب ببریم سامل گفت که بهادر لنگ ، ممنون کوهستانی ومیر علم کارگر میگوید ملا که همه جایش طلا باشد خایه هایش جست است . این آدم ملا هست مثل آدم خان موسس کنگره که به رفیقا گفت : جلسه را خاتمه بدهید که وقت نماز است ولی نمی فهمید که آنجا آب برای وضوء نبود . گفتم خوخیر است اگر خدا چشم شان ر کور کند مرا عضو ازمایشی قبول کنند در معاش من چند افغانی اضافه می شود ؟ گفت از آقای سامل که رییس اداری است پرسان کن . رفتم پیش رییس اداری به در وازه رییس روانشاد بابه مهردل پنجشیری مرد هفتاد پنچ ساله بود( ما اورا به ناز شیر بروت میگفتیم توسط مجاهدین سر به کف به شهادت رسید) پیاده دفتر بود چون من از سادات اوپیان بودم لطف داشت مرا پیر خانه میگفت پرسان کرد گفت چه کار داری پیر خانه ؟ گفتم بابه مهردل ! پولاد همراه من کمک کرده مرا عضو پرورشی (!)حزب می سازد ومیخواهم از رییس ادری پرسان کنم که معاش من در ماه چقدر اضافه میشود . او خندید و گفت : بروپیرجان دنبال کارهای کلان نگرد چک وپوزتو به حزبی نمی ماند . تو ملا هستی هیچ امکان ندارد که به زعم رفیق های حزبی که تو انسان مترقی شوی. این ضرب المثل را گفت " نداری کون کاری چرا ارزن میکاری " در همین گفت وشنود بودیم که رییس اداری همراه عزیز مدیر بودجه ود ین محمد مدیر محاسبه که یک زمانی در پوهنتون ووزارت تحصیلات عالی با ما همکار بودند از اطاق رییس برآمدند . با هم احوال پرسی کردیم گفتند استاد کجاستی ؟جریان را برای شان حکایت کرده وگفتم آمده ام که از رییس صاحب پرسان کنم که اگر عضو آزمایشی شوم درمعاشم ماهانه چقدر اضافه خواهد شد . همه خندیدند.رییس اداری گفت : آغا برو یک وقت دیگر بیا من بتو تشریح میکنم آنها نخواستند که مرا خجالت بدهند ولی من پیش خود گفتم این آدم پیر شده نباید رییس اداری می شد که این قدر نمی داند که بگوید درمعاش پرورشی ما ه چقدر پول اضافه مشود در حافظه ندارد میخواهد جدول معاشات را بببند بعد بی کله به من بگوید که این قدر اضافه می شود. برگشتم که جریان را به پولاد بگویم ، پولاد دراطاق دفتر خود نبودبه دفتر خود رفتم درشعبه ای که من مدیرآن بودم سارنوال قاضی ها و مامو رین بلند رتبه وتجربه کار بودند ولی حزبی نبودند .از ولایات خواسته شده بودند. من به طور خدمتی همراه شان نظر به شناخت قبلی موافقه کرده بودم که طور خدمتی ایفای وظیفه میکردند و به گفته رفیق های حزبی دفترما دفتر اشرار بود چون اطاق گنجایش بیست نفر نداشت همه که حاضری امضا کرده بودند دنبال کار خود می رفتند ویا در دیگر شعبات ودرختم کار دوباره بخاطر امضا کردن حاضری برمیگشتند. فقط دو سه نفر در دفتر می ماند که اکثراً آقا ی غالب که قبل از کودتای ثور سارنوال شبرغان بود و آقای واحدی جای نمی رفتند و دو سه دختر که حزبی نبودند ودردفترهمکار ما بودند برای غالب صاحب همیشه چای دم می کردند و غالب صاحب کارهای دفتر را باواحدی صاحب پیش می بردند .
آقای غالب از خانوده نامدار ودانشمند شمال است شاعر اقتصاددان وحقوقدان ونویسنده جیره دست است ودر عین حال خیلی بذ له گوی وطنز نوییس است . مرا گفت در این چند روز گوش های تو مثل اسپ تور خوردگی اوچ شده تشویش داری ، گفتتم غالب صاحب من درخواست به حزب (!)دادم حالا خلق و پرچم دراین مملکت ریشه کردنده اند خواستم که همراه شان یک کمی سر شوربدهم که درکدام مصیبت گرفتارنشوم وچند افغانی درمعاش برادرت اضافه هم شود .اوخنده کرد وگفت حالا در پیری کون تو می خارد بروهرگوه که میخوری بخورودرضمن آن گفت که عبدالوهاب صافی که ازجمله دوستان سابق من واز موسسین حزب دموکراتیک خلق بود وسالهای قبل با حزب قطع ارتباط کرده بود اول رییس تقنین وبعد معین وزارت شد وبعدها وزیرعدلیه بود. به دفترآقای صافی رفتم معین نبود محترم عشرتی که ازغزنی بود وعبقری که ازپنجشیر وسلام عظیمی از فراه(رییس ستره محکمه کنونی) و آقای طاهربورگی رییس قضایای دولت نشسته بود که از جمله دوستان سابقه من وصافی از دوران مدرسه بودند بعد از احوال پرسی از سلام خان عظیمی پرسان کردم که معین صاحب کجاست گفت بچیم قاضی چه میکنی معین صاحب را بشین یک چند دقیقه حرف بزنیم . در همین حرف زدن بودیم که معین داخل شد بعد از سلام علیک گفت قاضی بسیار خاموش هستی . گفتم نی ، نیستم شما مرا چیزی کار دا شتید؟ گفت کار خاص نداشتم چون تو یک آدم کلی والی هستی چند روز من تورا ندید م با خود گفتم مبادا کدام گل را به آب داده باشی . من فکر کردم که معین از درخواست حزبی من خبر شده گفتم بیا یک چال بزن اگر خبر شده بود خود آن میگوید اگر خبر نشده بود من چرا خودرا در دهن این وآن بیندازم .گفتم از من به نعیم منافق که پسر مامای شرعی وزیر عدلیه که خیل حرامزاده می باشد وسکرتر وزیر است چیزی گفتند سکرترعقب من پیاده دفتر خود را فرستاد من رفتم گفت مدیر صاحب بفرما ، من هم نا گزیرنشستم چای آوردند . گفت شنیدم که
رفیق ما می شوید. گفتم بلی . خیلی خنده کرد . با خود گفتم غالب حتما، به این حرمزاده به شوخی گفته ، حالا این بی مسلک میخواهد سر ما ریشخند بزند .با عصبانیت دفتر شار لاتان را ترک کردم. چون پنحشنبه بود به خانه رفتم . مجاهدین نوکم کم گل گل پیداشده بود ملای قریه ما شکمرو شده بود . یکی از مجاهدین که یک تفنگ دهن پردردست داشت عقب در وازه آمد ه گفت که قاضی را بگو یکمرتبه بیرون بیاید . من با ترس بیرون شدم بدون اینکه به من سلام بدهد گفت شمارا سرگروپ ما خواسته است. من فکر کردم که از درخواست من مجاهدین کرام خبر شدند با خود گفتم ( آب بیار وحوض پرکن ) در راه فکر می کردم که چه بهانه کنم درهمین فکربودم دیدم که پسردلاک ما پیش دروازه مسجد پپشه در دستش ایستاده است ریش سفید های قوم که به نماز آمده اند پسر دلاک حرف می زند دیگران گوش به فر مان اند. وقتیکه این دلاک بچه خورد بود با پدر خود بخاطری که سر مرااصلاح کند به خانه من می آمدند . من اورا نوازش میکردم ودرعین حال با او شوخی میکردم . دیدم سر گروپ شده گفتم او بچه خدا خوارت کند من را چکار داشتی ؟ خود شما چرا پیش من نیامدید ؟ گفت بادار قربانت شوم ملا صاحب مریض بود کسی نبود نماز بدهد خبر شدم جناب عالی تشریف آورده شمارا زحمت دادیم که نماز بدهید . فرداهم ملا مریض بود من از ترس نماز جمعه را دادم. امروز صبح وقت به گادی سوار شدم یک صندق انگور گرفتم به دوستان آوردم هر وقت دوست ها مرا موسی جان یا آغا صاحب میگفتند از همین لحظه هر کدام مرا " رفیق انقلابی" میگفت من می گفتم که من تازه درخواست داده ام تا حال ورقه عرض مرا تره کی صاحب ملاحظه نکرده . آنها می خندیدندودرعین خنده میگفتند کار خوب کردی به ما هم خوب شد که هرجای کارما بند بماند شما کمک کنید . درحال چای خوردن وکپ زدن بودیم که آقای سامل رییس اداری آمد بعد از احوال پرسی روی خود را به من کرد که کار تو چطور شد من به خنده گفتم استاد ! بینی مارا بریدی تو تا حال نمی دانی که در معاش یک ما مور که عضودموکراتیک خلق شود چند افغانی اضافه می شود آن روزیکه پیش تان آمدم شما گفتید به فرصت بیاید همه خنده کردند من فکر کردم که سر حرفهای آقای سامل رییس اداری خنده کردند درحالیکه سر من خنده کرده بودند او گفت من همشه به رفیق های انقلابی میگویم هرکس ونا کس را که شعور انقلابی نداشته باشد جذب نکنید . اگر ملا ، طالب و سید باشد به هیج صورت جذب نشود .همه باز خنده کردند . به خشم آمده وگفتم : سلیمان لایق ، تهذیب ، غوربندی ، شرعی ، صافی ، بدخشی ، شهپروغیره همه ملا بودند . گفت این ها مگس های بودند که در شیرینی افتادند که حالا از این شیرینی هر کس بد می برد گفتم فلسفه نگو روح مطلب بگو. گفت همه کس در حزب افتخاری می آید وافتخاری به مردم و وطن خود کار میکند .گفتم من از کار افتخاری خاطره بد دارم من در هر حزبی که سا خته شد پنج افغانی حق العلضویت دادم که یک روزمن یک چیزی شوم ولی چیزی هم نشدم . در سه عقرب سال چهل وسه ودر زمان داود خان با ماما زرغونشاه ، کتب خان ، عارف ریگشاه ، ممتاز، میوند وال به زندان رفتم ودر زمان شما هم چندروز مهمان بودم ودیگر نمیخواهم که حزب از من استفاده کند من میخواهم که حزب گاو دوشی من باشد نه من گاو دوشی حزب باشم . دوستان هر قدر کردند که او رفیق انقلابی عصبی نشوید گفتم مرغ من یک لنگ دارد ، پس از آن من که در لوگر دومرتبه ماموریت داشتم همه را می شناختم رفتم لوگر واز لوگر دوستان مرا به پا کستان بردند چند وقتی در پاکستان بودم خدا بیامرزد ملا خالص را یک روز در جلسه جمیت العلماگفت که دندان پر کردن حرام است .
من نگفتم که همه دندان های شما ساخته گی است ودودندان شما طلا پوش شده : گفتم ملا صاحب در کدام جای این حرف شمارا زدند ودر کدام کتاب وقران وحدیث ودر کتاب کدام مذاهب شما این روایت رادیده اید ؟ گفت خاموش باش توهمراه کمونست ها نشسته ای. وقتیکه گفت تو همراه کمونست ها نشستی به خود گفتم حتماٌ از در خواست من به این ها هم کسی گفته است. همان شب لاهور رفتم برادران شعله ای که هند می رفتند مرا با خود به هند بردند ویک نفراز فامیل ما که مجید خان نام دارد در خانه آن رفتم مدتی در خانه آن بودم . پسر مجید خان را همرا ه با اولاد های خود بیست چار سال قبل به مونتریال آ وردم و بعد به تورنتو رفتم . در تورنتو کمپنی حلال ودکان های پیزه حلال بار اول در نارت امریکا درست کردم وفعلاً من با چند نفر دوستان مخفی ماهنا مه طنزی وانتقادی بینام را در کانادا به نشر می سپاریم . دوستان شاید بگویند که این داستان به خاطر چی بوده از من که فقط یک درخواست پرورشی حزب دموکراتبک پرچم وخلق گرفته بود(!) کدام فایده از آنها به من نرسیده نمی خواهم که یک حرف بالا وپایین کم ویا زیاد بگویم وخود را بخاطر درخواست نا تکمیل نمک خور حزب دمو کراتیک می دانم(!) ولی کسانی را می شناسم مثل آقای رفعت حسینی نویسنده و داستان نویس وطن ما که برادرش خودش وخانوده اش مدتها از سر سپردگان حزب دمو کراتیک خلق بود ودر آغوش پر مهر خلق وپرچم نان میخوردند . این آقای داستان نویس را همه به یاددارند که یک تیپ خبر نگاری بر سر شانه هرروز برای تلویزیون رژیم خلق وپرچم خوراک تبلیغاتی جمع آور ی میکرد و با بسیار خواری وذلت بسیاری از اوقات در ادارات اورا داو ودشنام میدادند ولی او برای بدست آوردن اطلاعات همه چیز را تحمل میکرد تا اگر مورد نوازش قرار گرفته وترقی کند . چناچه شنیدم در زمان نجیب در یک اداره میخواستند آقای حسینی را لت وکوب نمایند ولی به واسطه ی حزبی ها نجات یافت . بعد به دروازه ی نجیب رفته خواست که خود نجیب از او طرفداری نماید تا کسی دیگر مزاحم کارش نشود( و نجیب به وزیر مطبوعات امر کرد که آقای حسینی از خود ماست مزاحم وی نگردید وبه دیگر وزارتخانه ها نیز بگویید که این امر من است .)
چند روز پیش من از قلم همین آقای نعمت حسینی که در نمکدان خود شاش کرده وداستانی برضد حزبی های آنروز نوشته ود ر کابل ناته نشر نموده است خواندم و با خود گفتم :دودی زما خوری او تاو تاو په صلا خان کوی !!! این بودداستان نمک حلالی من ونمک حرامی آقای حسینی داستان نویس که امید است آقای نایبی رهبرجدید حزب دموکراتیک خلق در باره قضاوت نماید .
تو ای رهبرحزب و مقام وکرسی
غلط گفتم حق داری ازمن بیپرسی
من یکروزه حزبی بودم آن دائم العمر
من هواء نمودم اودرحزب کرد تخمیر
آدرس مکمل ما درخدمت دوستان ماهنامه طنری وانتقادی بینام
بینام
ماهنامه طنزی وانتقادی
Email:
Website:
مدیرمسوول سید موسی عثمان (هستی )
5192652949 تلفن
پوست بکس:
3 Kortright rd East
Guelph, Ontario
Canada
N1G 4C8
کلمات کلیدی: